خورشید می افتد به پایت
امشب دلم را می تکانم پیش پایت
چیزی ندارم من بجز این دل برایت
امشب گلوی زخمی ام را می سرایم
یعنی تمام غربتم را در هوایت
می خواهم امشب سالها خاموشی ام را
آرام بردارم بریزم در صـــــــــدایت
ای با دل من آشناتر از من
ای خوب
دیری ست تنها مانده اینجا آشنایت
دیری ست بی تو کلبه ام تاریک مانده است
بگشـــــای بر من روزنـی از چشــم هایت
چشم انتظار چشم زیبای تو تا چند
تا چند محــــروم از نگاه دلــــربایت
بر من اگر یک لحظه می تابید چشمت
در زیر شمشیر تو می گشتم فدایت
وقتی نگاه شرقی ات می بارد از مـــهر
من کیستم؟ خورشید می افتد به پایت
شنبه 17 دی 1390 - 7:09:48 PM